رقص کرکس ها

یک نفر دارد نفس کم می آورد

آنها یک نفس دعا می کنند کم بیاورد

یک نفر دارد دلش برای نبودن تنگ می شود

آنها دلتنگ میراث شده اند

یک نفر دارد از بودن خسته می شود

آنها برای نبودنش روی دیوار چوب خط می کشند

یک نفر دارد از زندگی دور می شود

آنها برای مرگ قطار سریع السیر گرفتند

یک نفر دارد می میرد

یک نفر که مثل هیچ کس نیست

مادر بزرگ...

کرکس ها می رقصند و روی گیس سفیدش لانه می سازند

مادر بزرگ آنها را ببخش..

پ.ن:پدر بزرگ که رفت دیگر حرف نزد..تا امروز..جز آخ درد چیزی نگفته..نمی دانم با این همه حرف چه می خواهد بکند..کجای این بدن نحیف حرف هایش را پنهان کرده..مادربزرگ دوست داری برو اما از این حرفها هیچ به پدربزرگ نگو..دلش بد جوری می شکند..مادربزرگ ببخش و برو..